در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
"سعدی" گاه می اندیشم "حميد مصدق" زیر باران بیا قدم بزنیم دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد مرد نماز را شکست و گفت :مردک در حال رازو نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی مجنون لبخندی زد وگفت:من عاشق دختری هستم تو را ندیدم تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟... از همان ابتدا دروغ گفتند! صبر کن سهراب !گفته بودی قایقی خواهم ساخت قایقت جا دارد ؟؟من هم از همهمه ی اهل زمان دلگیرم دل کندن اگر آسان بود فرهاد به جای بیستون دل می کند...
خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی ، روی تو را
كاشكی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تكان دادن دستت كه
مهم نیست زیاد
و تكان دادن سر را كه
عجیب !عاقبت مرد ؟
افسوس
کاشکی می دیدم ...........
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز
به هم نمی رسند ... و این رنج است ...
مگر نگفتند که "من" و "تو" ، "ما" می شویم؟!
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست!
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"!
می بینی
قصه ی عشقمان
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |